انا لله و انا الیه راجعون

راه هستی، هر کسی پیمود و رفت

عقده ای بر عقده ها، افزود و رفت

 

جز من حسرت نصیب بی قرار

هر مشقت کش دمی آسود و رفت

 

آتش عشقی که در دل داشتم

سوخت جانم را و خود شد دود و رفت

 

مُرد دیگر، در من آن شور و امید

جسم بی تاب مرا، فرسود و رفت

 

یار بردارد فغان، کاین نامراد

دیدگان با خون دل آلود و رفت

 

حاسدی زآنسو، بگوید کای دریغ

کس ندید آزار این محسود و رفت

 

خویش، می گرید که چشمم کور باد

عزت من بود این موجود و رفت

 

طایر افلاکی این خاندان

بال و پر زین خاکدان، بگشود و رفت

 

فقدان پدر بزرگوارتون رو تسلیت عرض میکنم، ساحل جان مارا در غم خود شریک بدان.

 

داشتم برنامه می ریختم تا با چند تا از دوستان بریم خونه ساحل اینا واسه عرض تسلیت، به چندتا از دوستان هم رشته ای که با من و ساحل همکلاس بودند هم زنگ زدم، ظاهرا اونا خودشون برنامه چیده بودند که یه روز برند، البته ما رو از قلم انداخته بودند. راستش بدجوری بهم برخورد.

ظاهرا ما دیگه تو جمع دوستان نیستیم.  خیالی نیست!!!

پی نوشت ----------------------------------------------

فکر میکردم پیدا کردن یه پی نوشت واسه این پست خیلی سخت باشه ولی ظاهرا خیلی هم بی ارتباط نیست!

عربی مشغول نماز خواندن بود. رفقای وی تعریف و تمجید از او نموده گفتند خیلی آدم مقدسی است که با این خضوع و خشوع نماز می خواند. عرب نماز خود را قطع کرده گفت در عین حال روزه دار هم هستم.

از شروع ترم دارم درس می خونم

البته اصلا وضعیتم مناسب نیست

ولی سعی می کنم رو درس خوندنم اثر نذاره.

امروز دوباره با مدار منطقی ور رفتم ،

دیگه حالم داره از این چند تا درس به هم می خوره،

ولی مجبورم که بخونم وگرنه همه چی رو از دست می دم.

راستی از موقعی که قول دادم که دیگه این ترم درس بخونم،

کلی همه چیز عوض شده...

دارم یه جورایی برمی گردم به همون روزایی که بچه درس خون کلاس بودم و

نمره کم گرفتن واسم عذاب وجدان می آورد.

هر چند خوب می دونی که واسه خاطر چیه؟

در ضمن درس خوندن که سهله ،

لازم باشه حاضرم هر کار دیگه ای رو هم انجام بدم......

-----------------------------------------------------------------------------

جناب متفاوت مگه قرار نشد که تو همین چند روز up کنی و پست جدید بدی،

پس کو ...... ؟؟

داری یواش یواش بد قول و تنبل می شی ها ، حواست باشه..!!

------------------------------------------------------------------------------

از دوستای خوبم هومن و نسرین جون هم تشکر میکنم ،

که به من خیلی لطف دارن.

انشا الله بتونم جبران کنم.

عشق

چون منصور حلاج را بردند تا بر دار کشند،

یکی از یارانش گریان و مویان پرسید:

عشق چیست؟

منصور لبخندی زد و گفت:

امروز بین،فردا بین و باز پسین فردا بین،

پس در آن روز بکشتند و دیگر روزش بسوختند و

 روز سوم خاکسترش بر باد دادند........

واقعا بدون عنوان

همیشه گفتم که به احساس اعتقاد عجیبی دارم. نوشته بودی که یه احساسی بهت میگه که داری کسی رو از دست میدی!!!

می بینی که من اومدم و هنوز سر جام هستم. همینجا!

شاید از دستم خسته شده باشی، اینقدر ناملایمت و بی التفاتی!!!

پیش خودت میگی :

"تا حالا همه چیز واسش گذاشتم چرا اینجوریه با من؟؟؟ یعنی یه حال هم نمیتونست ازم بپرسه؟"

منم یه احساس دارم که بهم میگه دارم از دستت میدم! بر خلاف تمام آرزوهام! بر خلاف تمام خواسته هام!

ولی نیومدنم به این دلیل نیست. تو میدونی که به تو دروغ نمی گم.

 یه پست از کتاب شازده کوچوله داده بودی،

آره تو من رو اهلی کردی! شاید هیچ جایی نباشه که دوست بفروشه و شاید هم جایی برای فروش دوست هست، ولی من ازش خبر ندارم! چون من یه دوست خوب به اسم صنم دارم که نمی خوام تا آخر عمرم از دستش بدم. حتی اگر دنیا فاصله ای به اندازه چندین سال بین من و اون بندازه بازم دوستش خواهم داشت!

 

پا نوشت ---------------------------------

وبلاگ قبلی من : تفکرات سه بعدی

نمیدونم این بازی کردن با رنگها رو از کجا یاد گرفته، حتی نمیدونم اگر نوشته هاش رو با رنگ سیاه هم بخونم بازم همون معنا رو میده؟ نوشته های الانش رو بیشتر از نوشته های قبلیش دوست دارم. شما هم یه سر بزنید: گوینده خاموش قصه های از یاد رفته.

 

پی نوشت -------------------------------

باز هم مرد عرب:

فقیهی گفت اگر کسی شراب بخورد و بمیرد  در حالت مستی در  قبر مدفون نخواهد شد جز آنکه مست باشد و عالم برزخ را طی نخواهد کرد جز آنکه مست باشد و در قیامت محشور نخواهد شد جز آنکه مست باشد.

عربی که در حاشیه مجلس نشسته بود گفت والله چه شراب اعلائی هر کوزه آن بیست درهم ارزش دارد.

سرگردون

از اون روزی که از هم جدا شدیم و خبر داد که رسیده خونه،

دیگه هیچ خبری ازش نداشتم،

از تلفن زدن بهش هم هیچ نتیجه ای نگرفتم،

حتی به شرکتش ام که زنگ می زدم

منشیش یا می گفت چند دقیقه پیش رفته بیرون،

یا می گفت چند دقیقه دیگه تشریف می یارن.

باز نمی دونم چرا بهم زنگ نمی زد،

حتی دیگه آن لاینم نمی شه

اما دیروز که تلفن زدم به شرکت خودش جواب تلفنو داد،

ولی نمی دونم چرا هر کاری کردم

زبونم نچرخید که باهاش حرف بزنم.....!!!!

دارم نابود می شم.........

نمی دونم چه اتفاقی داره می افته...؟؟؟؟

احساس می کنم دارم تنها ترین و عزیزترین هستیمو از دست میدم.

برام دعا کنید..

نمی دونم باید چیکار کنم ...؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

تلنگر

فقط چیزهایی را که اهلی کنی می توانی بشناسی،

آدمها دیگر وقت شناختن هیچ چیز را ندارند،

همه چیزها را ساخته و آماده از فروشنده ها می خرند،

ولی چون کسی نیست که دوست بفروشد.....

آدمها دیگر دوستی ندارند.

من باید جور دو، سه تا کرم ابریشم را بکشم،

تا بتوانم با پروانه ها آشنا بشوم،که گویا خیلی خوشگل اند،..

وگرنه دیگر چه کسی به دیدنم می آید..؟؟!!!!!!!