از اون روزی که از هم جدا شدیم و خبر داد که رسیده خونه،
دیگه هیچ خبری ازش نداشتم،
از تلفن زدن بهش هم هیچ نتیجه ای نگرفتم،
حتی به شرکتش ام که زنگ می زدم
منشیش یا می گفت چند دقیقه پیش رفته بیرون،
یا می گفت چند دقیقه دیگه تشریف می یارن.
باز نمی دونم چرا بهم زنگ نمی زد،
حتی دیگه آن لاینم نمی شه
اما دیروز که تلفن زدم به شرکت خودش جواب تلفنو داد،
ولی نمی دونم چرا هر کاری کردم
زبونم نچرخید که باهاش حرف بزنم.....!!!!
دارم نابود می شم.........
نمی دونم چه اتفاقی داره می افته...؟؟؟؟
احساس می کنم دارم تنها ترین و عزیزترین هستیمو از دست میدم.
برام دعا کنید..
نمی دونم باید چیکار کنم ...؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ممنون که به من سرزدی
امیدوارم روزای خوبی در آینده منتظرت باشن
بازم بیا پیشم
یا علی
صنم عزیزم :
بهتره چند روزی خودتو بی اهمیت نشون بدی ببینی چه عکس العملی نشون میده . این بهترین راهه شاید یه تکونی به خودش بده و یادش بیاد کیی چشم به راه زنگشه ؟؟؟
من اپم بیا ...
این تازه نیست
قدیمی است
دو نفر
همه نیستند
همیشه نیستند
خویش اند
و حس و حدسشان برای حادثه نزدیک
حدس دور دارند
برادر نیستند
که من بودم
تو نبودی
یا نمی دانم
شاید جوان بودم
شما جوان بودید
تو پیر بودی
کبوتران را دانه ندادم
یک تکه آسمان را خوب حفظ کردیم
که وقتی تو نبودی
بتوانیم از حفظ بخوانیم
این برای آن روزها کافی بود
سلام خوبی :) ممنون برای کامنتهات در مورد نوشته خودت بیشتر توضیح بده من نمی دونم مخاطب تو دوستت هست یا .. ..ولی اگر از من میپرسی آدمها در جهان بقدری زیاد هستن و زندگی بقدری فرصت کوتاهی است که ارزش ندارد به خاطر یکنفر وقت را تلف کنی :) در مورد لینک هم صنم جان من لینکت کردم :)