عشق

چون منصور حلاج را بردند تا بر دار کشند،

یکی از یارانش گریان و مویان پرسید:

عشق چیست؟

منصور لبخندی زد و گفت:

امروز بین،فردا بین و باز پسین فردا بین،

پس در آن روز بکشتند و دیگر روزش بسوختند و

 روز سوم خاکسترش بر باد دادند........

سرگردون

از اون روزی که از هم جدا شدیم و خبر داد که رسیده خونه،

دیگه هیچ خبری ازش نداشتم،

از تلفن زدن بهش هم هیچ نتیجه ای نگرفتم،

حتی به شرکتش ام که زنگ می زدم

منشیش یا می گفت چند دقیقه پیش رفته بیرون،

یا می گفت چند دقیقه دیگه تشریف می یارن.

باز نمی دونم چرا بهم زنگ نمی زد،

حتی دیگه آن لاینم نمی شه

اما دیروز که تلفن زدم به شرکت خودش جواب تلفنو داد،

ولی نمی دونم چرا هر کاری کردم

زبونم نچرخید که باهاش حرف بزنم.....!!!!

دارم نابود می شم.........

نمی دونم چه اتفاقی داره می افته...؟؟؟؟

احساس می کنم دارم تنها ترین و عزیزترین هستیمو از دست میدم.

برام دعا کنید..

نمی دونم باید چیکار کنم ...؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

تلنگر

فقط چیزهایی را که اهلی کنی می توانی بشناسی،

آدمها دیگر وقت شناختن هیچ چیز را ندارند،

همه چیزها را ساخته و آماده از فروشنده ها می خرند،

ولی چون کسی نیست که دوست بفروشد.....

آدمها دیگر دوستی ندارند.

من باید جور دو، سه تا کرم ابریشم را بکشم،

تا بتوانم با پروانه ها آشنا بشوم،که گویا خیلی خوشگل اند،..

وگرنه دیگر چه کسی به دیدنم می آید..؟؟!!!!!!!

تنهایی

و من دیگر هرگز رنگ روزهای آبی را نخواهم دید.

و در حسرت لحظه های مهربان خواهم مرد.

آنچنان که دیگر حتی چشمانم را کسی نخواهد شناخت.

و ذستانم را...

و آرزوهایم را...

و.....

my dear

همه وجودم شده مثل یه پازل به هم ریخته،

که فقط وقتی پیش توام کامل می شه......

وقتی ازت دور می شم مثل یه بچه ام

که تیکه های پازلشو به سختی کنار هم می چینه....

و بعد یکی اونو با بی اعتنایی خرابش می کنه.

کاش می دونستی که تو بزرگترین تیکه پازل وجود منی ...

من و تو

حاشا که تو را خواندم، لا، بل تو مرا خواندی،..

پس من به تو گفتم ((تو))  هان ای توی هر جایی!

با اینکه تو گفتی ((من))، من را که همین جایم؟

ای تارم، ای پودم، ای چشمم، ای غایت مقصودم،

ای نطق دل آسودم، ای لکنت زیبایم!

ای کل ام، ای توشم! ای چشمم، وای گوشم!

ای کلم ای کلی! کل در کل پوشیده،..

ای کل تو پوشیده در پرده معنایم!

 

شب عاشقان

غریب که باشی چشمانت پی نگاه مهربانی پرسه می زنند.

دستهایت در انتظار یاری کسی در هوا معلقند.

زبانت در نگاهت تلخیص می شود.

دلت فشرده می گردد و غمت تا بی کران آسمان موج می زند.