همزاد

در آینه دیدمش،اول بار همان موقع بود. نه اینکه پشت سرم باشد

یا بغل دستم یا برابرم.....،

وقتی با اشاره نشانش دادم گفتند:خودت هستی،نمی شناسی؟

ولی من نبود.سرم را که توی آیینه تکان میدادم،ماه وستاره پولکی سبز،

پیشانی ام بر پیشانی اش تکان می خورد و جقه های سرخ اکلیلی

لپ هایم روی دماقش می افتاد،و کمان پولکی بالای ابرویم که هنوز

از لعاب به دانه ای به هم کشیده بود،

تا روی چشمهایش پایین می افتاد.

تازه او گریه می کرد.

سیخ نگاهم می کرد و اشک می ریخت.

هزار و سیصد و رنگین کمان......

امسال سال هزار و سیصد و عشق است،ولی عشق فراموشی نیست!

گاهی آرزو می کنم که: کاش! ای کاش دو ستاره ی دریایی بودیم،

چسبیده به یکی صخره در عمق اقیانوس و روزگارمان به بی خبری از

 عبور فصلها می گذشت!بی خبر بودیم از طلوع ماه و سر زدن خورشید!

نمی دانستیم که عمر صنوبر هزار ساله چگونه به پلک زدن صاعقه ای

خاکستر می شود!

نمی دانستیم تماشای محکوم به مرگ یعنی چه!

نه گلوله را میشناختیم و نه کلاهک هسته ای را.. ولی..ولی ما انسانیم!

بگو !بگو که دوستم می داری.....

من هم تو را دوست می دارم و تیره گی جهان به دروغی مبدل می شود!

تو را دوست می دارم و ظلم،افسانه ای بیش نیست!

تو را دوست می دارم و تمام زنجیر ها فرو می ریزند!

ما رویینه ایم و زنده می مانیم!در پیاله هایی که لاجرعه نوش می شوند!

در خنده و در اشک آدمیان،در صدای گربه کان قلندر کوچک،

در هر ترانه ی عاصی،در رقص عاشقانه ی کولیان در به در،

در ضجه های نخست هر کودک،در لالایی مادران اندوهگین.....

و ما زنده می مانیم در انعکاس عبارت دوستت دارم

 که شبانه کوچه یی خلوت را تعمید می دهد......

در هر کبوتری که پر می کشد،

                          اوج می گیرد،

                                 تیر می خورد،

                                               می افتد....

                                                      ما زنده می مانیم!

 

سین جیم

سوال: نام ومشخصات؟

جواب: صنم(دیوونه ی بلا) /۲۰ساله

   س: دلخوشی؟

     ج: داشتن متفاوت ترین موجود خاکی

    س: حرف دل؟

      ج: نمی دونم چی بگم آخه خیلی زیاد ولی تا هستم می پرستمش

    س: دارایی؟

      ج: دستای گرم و مهربونش؛دستایی که فاصله بین انگشتام پر کرده.

     همون اانگشتایی که  ماژیک قرمز بین خودشون نگه می دارن تا برام خاطره بسازن

     همون انگشتایی که بالا  و پایین می شن و.......

     س: بهترین و بدترین خاطره؟

       ج: هیچگاه شمال فراموش نمی کنم با همه بدیهاش

     س: بیست ترین هدیه که گرفتی؟

       ج: هلو

      س: یه آرزو؟

        ج: ای کاش هیچوقت فاصله ها به وجود نمی اومد که آرزوی از بین

    رفتنشونو  داشته باشیم

             

          

عهد

غروب شد....خورشید رفت.

آفتابگردان به دنبال خورشید می گشت.

ناگهان ستاره ای چشمک زد...

آفتابگردان سرش را پایین انداخت...

گلها هیچ وقت خیانت نمی کنند.....!!!!!

گفتگو

غریبه در رابطه دوگانه هم دور است و هم نزدیک.
او یک چهره تام است او دوست داشتنی است،چون چهری رازدار دارد
در رابطه دو نفره، تنها زمانی به سخن رو میکنیم که توان برقراری رابطه در سکوتمان نمانده باشد، که چشم هامان دیگر چیزی برای "نگاه" کردن نداشته باشند،که لبخند ها خاموشی سبک شان را تلف کرده باشند.
ما به سخن وا داشته می شویم و اینچنین ابتذال و خستگی در هم باشی آغاز می شود.

مردم راست می گویندچون راستگویی آسان تر از دروغگویی است اما عاشق دروغ می گوید،بسیار هم می گوید ، تا معشوق "راستی"عشقش را بپذیرد .
در اینجا دشواری ستوه آورنده ای عاشق را مچاله  می کند .  از یک سو، تعهد عاشقانه ، گزاردن اصول اخلاقی را ضروری می کند و از سوی دیگر ،عشق ورزی ، یکسره بی اخلاقی است .

رو به غروب

امشب طرز لباس پوشیدنش را به خودش واگذار کرده ام

هر طور که دلش خواست می تواند به خانه بیاید

ای کاش امشب با لباس ساده.موهای پریشان و چهره ای خسته بیاید

تا خودم برای فردا شیک و ریکش کنم

آخر با هم قرار گذاشته ایم

که فردا عصر برویم و دست سحر را بگیریم و

مثل کارت پستال های قدیمی رو به غروب برویم.........

                                                                                   --رسول آبادیان--

تولد

و......

ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد

تولدت مبارک زوربای ایران

((دانه برفی اگر بودم

از پنجره اتاق تو پایین می امدم

تو را می دیدم

بعد از ان اب می شدم))